یک رفیقی دارم که عاشق گل و گیاه و دار و درخت است. سه ماه پیش افتاده بود به جان گلدانهای حیاط خانهاش. قلمههای رز را کرده بود توی خاک. خاکشان را عوض کرده بود. پیوند زده بود. تکثیر کرده بود. و خلاصه حیاتِ حیاط را کنفیکون کرده بود. دم غروبی یک کاکتوس مکزیکی و یک شاخه یاس شیرازی مانده بود روی دستش. نگاه کرده و دیده که فقط یک گلدان برایش باقی مانده است. بعد هم حوصلهاش نکشیده تا یک گلدان دیگر بخرد. به هر حال آدمهای عاشق هم ممکن است یک وقتهایی خسته شوند. بعد زیر لب گفته به جهنم و هر دو تایشان را کاشته توی همان یک گلدان باقیمانده. یک یاس شیرازی و یک کاکتوس مکزیکی. سینه به سینه. ترکیب غریبی بوده. انگار که مثلا محمدعلی کلی با پروین اعتصامی ازدواج کند. یک ماه که گذشته، حال هر دو تایشان خراب شده. یکیشان هفتهای یک روز آب میخواسته. آن یکی استسقاء داشته و دائم طلب آب میکرده. یکیشان آفتاب مستقیم میخواسته. آن یکی دائم ویار سایه داشته. کاکتوس دلش میخواسته پهن بشود و یله بدهد. یاس دلش میخواسته مثل میمون از دیوار حیاط بکشد بالا و ببیند آنجا چه خبر است. کاکتوس همش بهانهی توی خانه را میگرفته. یاس دائم غرِ هوای آزاد را میزده. خلاصه اینکه بعد از یک ماه، رفیقِ ما دیده که هر دو نفرشان خموده شدند و حال و حوصله و رمق ندارند و رنگشان پریده. یک جورهایی بدنشان بوی ” گند بزنند به این گلدون” گرفته است.
رفیق من هم فارسی بلد است، هم انگلیسی و از این دو تا بهتر، زبان نباتی. رفته یک گلدان جدید خریده و جدایشان کرده. هر کسی سیِ خودش. یکیشان کنار دیوارِ آفتابگیر و هفتهای هفت روز آب. آن یکی هم پشت پنجره و هفتهی یک بار یک جرعه آب. دیشب رفته بودیم خانهشان. حال هر دو نفرشان خوب بود. یاس و کاکتوس. یاس کشیده بود بالا. کاکتوس پت و پهن شده بود. سبز شده بودند و هزار شاخهی جدید ازشان زده بود بیرون. در واقع درکِ بهار کرده بودند. بهتر از همه اینکه ترکیب جداگانهشان خانه را کرده بود بهشت مصور. یاس شیرازی خوشحال. کاکتوس مکزیکی خوشحال. خدای حیاط خوشحالتر. خلاصه اینکه چه خوب که محمدعلی و پروین با هم ازدواج نکردند. وگرنه نه پروین شعرهای قشنگ میگفت و نه محمدعلی میتوانست با مشت، جلوبندیِ جو فریزر را پائین بیاورد. لزوما که ترکیب چیزهای خوب، نتیجهی خوب نمیدهد.