در فیلم swept under یک زنی هست که شغلش تمیز کردن صحنهی جرم است. یعنی وقتی قاتل، مقتول را فرستاد لب حوض کوثر تا با ائمه محشور بشود و پلیس هم تمام تحقیقاتش را با صحنهی جرم تمام کرد، کار آن زن شروع میشود. خون و کثافت را از در و دیوار و صندلی و سقف پاک میکند. یک جوری محیط را برمیگرداند به ثانیهی قبل از آن اتفاق. یک جایی وسط فیلم، رفیقش ازش پرسید که چرا این کار را انجام میدهی. زن یک جواب قشنگی داد. گفت: ” شاید احمقانه به نظر بیاد اما احساس میکنم با این کار کمک میکنم تا یه تغییری ایجاد بشه. سعی میکنم افتضاحی رو که اتفاق افتاده تمیز کنم. دوست دارم که فکر کنم دردهاشون رو پاک میکنم. اینطوری اونها میتونن به زندگی ادامه بدن”.
So they can start to move on
فیلم، تقریبا فیلم چرندی است، الا همین یک دیالوگش. همین کمک کردن به آدمها برای موو-آن، بعد از رخ دادن حادثه. یک جاهایی فقدان این شغل در زندگی روزمرهی آدم حس میشود. وقتهایی که توی دستانداز میافتد و یک مقتول روی دست آدم افتاده و به همهی پنجرهها و درها و شیشهها خون پاشیده. دقیقا یکی باید پیدا بشود مثل همین آدم که کارش پاک کردن اثرات افتضاح رخداده شده باشد. یکی که هوا را عوض کند و راه را هموار کند برای موو-آن. یکی که دردها را پاک کند. یکی که خاطرهها و بوها و لکهها و همه چیز را منهدم کند و زندگی را برگرداند به ثانیهی قبل از اتفاق آن افتضاح. بعد هم دستکشهایش را دربیاورد و بگوید بسماله، موو-آن.