۲۰

اگر کسی از من بپرسد بین بهشت ِ پر از حوری و قرمه سبزی کدام را انتخاب می‌کنم، حتما بهشت پر از حوری گزینه مورد نظر است. اما قرمه سبزی کماکان خیلی وسوسه برانگیز است. روبروی شرکتی که در آن شرافتمندانه کارمندی می‌کنم، یک رستوران ایرانی باز شده است. با پای پیاده و هروله کنان چهار دقیقه و با ماشین سی ثانیه طول می‌کشد تا خودم را دقیقا برسانم پای میز غذایش. این یعنی همان بهشت موعود. اصلا من این بهشت که آدم با پای خودش به آنجا برود را به بهشتی که با تابوت می‌روند، ترجیح می‌دهم.
رستوران را هفته پیش افتتاح کردند و امروز هم من آن را. چهار تا رفیق آمریکایی هم بردم با خودم. که کاش نمی‌آمدند. بس که از بدیهیات سوال می‌کردند. تا جایی که بلد بودم (که از قضا جای دوری هم نیست) برایشان توضیح دادم. از زعفران روی برنج و سماق و دوغ گازدار و نان پنیر سبزی تا چنجه و شیشلیک و قرمه سبزی و کشک بادمجان. نه من فهمیدم چه گفتم و نه آن‌ها. اما دوست داشتند. همه چیز را امتحان کردند الا فسنجون. مطمئن نبودند آن مایع قهوه‌ای را باید خورد یا یکی قبلا خورده و این نتیجه آن است.
اما مهم نبود. من می‌خواستم فرهنگ خودمان را به آنها اماله کنم. تا حدی هم موفق بودم. بجز اینکه وسط خوردن یک دختر اکراینی آمد و به عربی رقص شکم کرد وسط رستوران ایرانی. بهشان گفتم که این مال ما نیست. بین رقص دخترک هم آهنگ فرانسوی و پینک مارتینی و پاپ فارسی کالیفرنیایی گذاشتند و گفتم این هم مال ما نیست. اینجا فقط غذاهایشان مال ماست. رقص و آهنگ و شکم صاف اکراینی را آورده‌اند فقط جهت شاد کردن دل شما آمریکایی‌ها. من هم اینجا هستم فقط برای قرمه‌سبزی. قرمه‌سبزی بهشت موعود من است.
دلیلی بر این پست نبود الا اینکه عید است و خواستم زکات شادی خودم را بدهم و آن را تقسیم کنم.