۲۶

اینجا نزدیک خانه ما نیست. دور است. آنقدر دور که برای رفتن به آنجا مجبور بودم سوار هواپیما بشوم. برای هواپیما سوار شدن هم فرودگاه لازم است. من هم از فرودگاه بیزارم. به هزار و دو دلیل موجه. لااقل برای خودم موجه. دو تای آ‌نها را می‌گویم و خود بخوان حدیث مفصل را. یکی اینکه فرودگاه بعد از “مرگ”، دومین عامل جدائی‌هاست. آدمها می‌روند توی فرودگاه و بعد گم می‌شوند، جدا می‌شوند و می‌روند سی ِ خودشان. برسد آن روزی که با بولدوزر فرودگاه‌ها را خراب کنند و به جایش زمین فوتبال درست کنند. شاید هم پارک ارم و طرقبه و شاندیز. دلیل دوم اینکه فرودگاه محل تجاوز به حریم خصوصی آدم‌هاست. مخصوصا اگر موهایت سیاه باشد، پشم و پیله داشته باشی یا لهجه. هر چیزی که فکر مامور فرودگاه را ببرد سمت القاعده و بمب و مین و برج دوقلو و نفت و گزینه نظامی روی میز و انرژی هسته‌ی آلبالو. اول چمدان‌ها را می‌گذارند زیر اشعه ایکس. بعد هم باید کمربند و کفش و حلقه و ساعت وگوشواره و کلاه و کیف و خاک کف جیب‌هایت را دربیاوری.
بعد خودت را می‌فرستند توی یک استوانه شیشه‌ای و می‌گویند دست‌ها همه بالا. بعد چیزی می‌چرخد دورت. انگار می‌گوید الهی دورت بگردم. اما نه. تنها کاری که می‌کند این است که تن لخت و عور آدم را می‌اندازد روی مانیتور خانم سکیوریتی که کناری نشسته دارد به همه جای تو می‌خندید. این یعنی با آفتابه رفتن توی حریم خصوصی آدم. دست آخر هم مامور چلغوزی با احترام می‌گوید وا کن در چمدونِ بی‌صاحاب مونده رو! می‌گویم چرا؟ می‌گوید شی مشکوک داری. باز کردم. گرفت دستش و گفت این چیه؟ گفتم خمیر ریش! ما ایرانی‌ها ریش‌هایمان از سبزه عید تندتر رشد می‌کند. قطرشان هم زیاد است. این هوا (نوک انگشت شست و سبابه را چسباندم به هم تا قطر پیاز موها را درک کند). گفت «شرمنده. خیلی زیاده این. نمی‌تونی ببری تو هواپیما. شاید دلت خواست با خمیر ریش ژیلت هواپیما را بکوبی زمین»
منطقی داشت بهتر از آب ِ روان. یادت بخیر سهراب. خمیر ریش را انداخت تو زباله‌دان و گفت« فاصله بین شر و خیر قبلا یک تار مو بوده. حالا همین قدر هم نیست.بفرما سوار شو»
اینطور است که از فرودگاه بیزارم. تو بتراش هزار دلیل دیگر را.
توی هواپیما یک پرتقال از جیب کوله درآوردم. از جیب آن طرفی هم یک چاقوی سوئیس‌آرمی چند کاره‌ی تیز و برنده. بغل دستی‌ام گفت«اوه مای گاد! نایف!»
گفتم «آره ابله. نایف. ژیلت رو انداختن توی زباله‌دونی، کارد رو کاری نداشتن. با این نایف می‌تونم خلبان رو سر ببرم، پوستش رو بکنم و هواپیما رو ببرم یه جایی توی اقیانوس هند بندازم تو آب. با خمیر ریش که نمی‌شد.»
بگذریم. خواستم بگویم برای این عکس، قربانی داده‌ام. یک بطری پر از خمیر ریش‌تراش ژیلت به قیمت یک دلار و هفتاد و پنج سنت. فدای سرت.

20140824183043_img_1829