یک پاراگراف بنویسم در باب دغدغههای سخیف و بیاهمیتم و بعد بروم پی کارم. رفتم گواهینامهام را تمدید کنم. همانجا از من عکس گرفتند و زدند روی گواهینامه و دادند دستم و گفتند برو به سلامت. حالا یک گواهینامه معتبر دارم که عکس پرسنلی روی آن هیچ شباهتی به من ندارد. بیشتر شبیه به عکس یک موادفروش آماتور و چُلمنگ است که از دست پلیس فرار کرده و ته معدن ذغالسنگ پناه گرفته است. همانقدر ترسناک و ترسیده و تاسفبار و نگرانکننده و غیره. حالا این یک تکه کاغذ و عکس روی آن برای هشت سال آینده، قرار است معرف من در تمام مقاطع حساس زمانی باشد. یک ثانیه از زندگیام، نماینده من برای سالیان سال.
دو سال پیش دم کریسمس، رئیسمان مهمانی گرفته بود و همه را دعوت کرد تا بهمان گوشت گاو بدهد و شراب. یکی از رفیقهای قدیمیاش را هم دعوت کرده بود که با ما باشد. مثلا اسمش جفری بود. جفری آن شب به جای نوشیدن یک گیلاس شراب و مبارک داشتن تولد آن حضرت، دو بطری شراب خورد. آنقدری خورد که فرق رئیس ما و زنداییاش را نمیفهمید. بلند بلند میخندید. به چند نفر پیشنهاد ازدواج داد. چند بار جای دستشویی و یخچال را اشتباه گرفت. آخر شب هم اشتباهی کت جیرِ زنِ رئیسمان را پوشید و رفت. کلا آن شب جفری اشتباهی آنجا بود. دو روز بعد رئیسمان برای پارهای از توضیحات آمد و گفت که جفری آدم محترمی است و به ندرت و به تناوب عبور ستارهی هالی از مدار زمین الکل میخورد. هیچ وقت پای یخچال کسی نشاشیده و کت کسی را ندزدیده و به داستان تصادف منجر به نصف شدن پدر کسی هم نخندیده است. خاک بر سر الکل. به هرحال توجیه رئیس کارساز نبود. جفری در ذهن ما یک دائمالخمر شاشنده باقیماند. یک برش کوتاه شد نماینده حضورش در ذهن ما.
من کلا معتقد به جامعهی آماری بالا هستم و دشمن تئوری مشت نمونهی خروار. مگر میشود این چند هزار دیوانهی گرداننده شبکههای مجازی نمایندهی جامعه و آدمها باشند؟ نه، نمیشود. یا من تنها زمانی که پرستار قشنگ دکتر دندانپزشکم را میبینم، وقتیست که قرار است از دندانهایم عکس بگیرد. من آدم بد دلی هستم و وقتی خلال دندان هم توی دهانم میرود، عق میزنم. حالا چه برسد به دستگاه رادیولوژی که قدِ سکان عقب ایرباس است. همین است که پرستارِ عزیز فقط من را در حالت عق زدن دیده است. شرط میبندم که اگر توی خیابان همدیگر را ببینیم، من را به جا نمیآورد و مجبورم انگشتم را بکنم توی دهانم و عق بزنم تا من را بشناسد. اما خب، یک برش کوچک شده نماینده من در ذهن پرستار قشنگ.
از کجا رسیدیم به کجا. هدفم فقط این بود که نگرانی خودم از عکس روی گواهینامه را ثبت کنم. البته در این شکی نیست که من بدعکسم و جایم پشت دوربین است و نه جلوی آن. اما مفهومش این نیست که من یک مواد فروش آماتور و چلمنگم. تنها مشکل من این است که در مکان و زمان نامناسبی چهرهام را ثبت کردهاند. همین.
واقعا یک برش کوچک نمیتونه نمایندهی تمام ویژگیهای وجودی یک انسان باشه. بخصوص که اون برش در شرایط نامناسب بروز کنه. همیشه سر این موضوع با همه ساز مخالف میزنم و با قضاوت شون دربارهی بقیه با یک برش کوچک کهیر میزنم.
بنویس اقا، همان نوشتن از خاراندن جای زخم، نوشتن از گرمای رخوت بار زیر پتو در روز برفی. نوشته هایت دل سرد خیلی ها را گرم می کند. همیشه خوب و خوش باشی و به قول ما هراتی ها: نانت گرم و آبت سرد باشد. رضا پدرام، سیاتل