وبلاگ نوشتن سنت حسنهی خوبی بود که مثل همهی سنتهای حسنهی دیگر منسوخ شد. وبلاگ اولین و تنها جایی بود که آدمها حاضر میشدند تا نیمهی تاریک خودشان را روشن کنند. نیمهی تاریک آدم، عموما نیمهی جذابتر وارگانیکتری است. جایی است که آدم به نهاد خودش خیلی نزدیک میشود. خیلی قدیمها یک نفر نوشته بود که درون هر آدم یک گرگ زندگی میکند. گرگی که شبها وقتی همه خواب هستند بیرون میآید و در تاریکی قدم میزد، سوت میزند و نفس میکشد. همهی ما یک گرگ درون داریم که میترسیم روزها وقتی با آدمهای دیگر هستیم آن را بیرون بیاوریم. تمام افکار آوانگاردمان هم لای پشمهای خاکستری این گرگ قایم شدهاند. وبلاگ تنها جایی بود که گرگها حاضر میشدند تا روزها بیرون بیایند و خودشان را بنویسند. خودِ واقعیشان را بدون اسم و عکس. مینوشتند تا رد پنجهی بیرحمشان روی برفهای نقرهای بماند.
خانهی این گرگهای جذاب، هزار لایه زیرتر از جامعهی انسانها بود. وبلاگها هم یکی از معدود راههایی بود که از روی زمین، ما را میرساند به آنجا. یک آسانسور مخوف برای وارد شدن به دنیای واقعی آدمها. تا روزی که شبکههای اجتماعی آمدند. وبلاگنویسها یکی یکی عکس و اسم خودشان را لو دادند. خانهگرگها خراب شد. فرار کردند. در عوض الان آدمها با جدیت مشغول عوض کردن عکسهای پروفایلشان هستند. تا جذابتر نشان داده شوند. حواسشان هم نیست که جذابیتشان بیشتر برای آن گرگهای درونشان است و نه عکسهای پروفایلشان. آدمها دیگر نمینویسند و نمیخوانند. فقط سلفی میگیرند.