پدرم سالها سمتهای سفت و سخت دولتی و اداری داشته. سی و پنج سال همینطوری کار کرده. کار کردن برای دولت، اثر بزرگی روی نگارش و گویش آدم میگذارد. آدم را رسمی میکند. با یک دنیا از اصطلاحات پیچیده و کلمات سنگین عربی که آدم با گفتنشان به سرفه میافتد. مستدعی و استدعا جای کلمات لطفا و پلیز و اینها را میگیرد. همهی اینها مزید شده به استعداد خدادادی کلام و قدرت بیانش. خلاصه پدرم سوپرمنِ نگارش و نامهنگاری و کلمات است. به راحتی میتواند موسیوار، عصای کلمات بیجان را با یک حرکت تبدیل کند به یک متن جاندار و امتی را پیرو خودش کند. خلاصه اینکه پدرم برای خودش پیامبری است. حالا پیامبر خانهی ما وارد دنیای مجازی هم شده. گاهی وقتها که دلتنگ پسرش (که من باشم و من چقدر برخلاف اسمم، نفهم هستم که این قدر دورم ازش) میشود، یک شعری چیزی مینویسد و میفرستد و کنفیکونم میکند. قدیمها با ایمیل میفرستاد. تازگیها هم با تلگرام. شعر را اتچ میکند و میفرستد. چند شب پیش هم همین کار را کرد. یک رباعی سنگین فرستاد که شیخ عطار و عمر خیام و باقی دستاندرکاران باید پیش پای آن لنگ بیاندازند. بعد هم یک استیکر بابمارلی فرستاد. یک باب مارلی خندان که فنجان قهوه دستش بود. بعد هم من پکیدم از خنده. یک جورهایی عدم تناسب رباعی بود با مارلی. بعد هم فکر کردم چه باحال. پیامبر خانهی ما که برای تبریک عید میگوید: از جانب بنده این عید سعید را به اخوی محترم تبریک و تهنیت عرض کنید، حالا برایم استیکر فرستاده. این معجزه ی جدید پیامبر ماست. پیامبر کول و باحالی که هنوز هم میتواند برای من شقالقمر کند. دین و ایمان من کلا در همین یک پیامبر خلاصه میشود. من عاشق این پیامبرم.
این عکس را چند سال پیش گرفتم و پیامبر ما خیلی خوشش آمد. ارتباط دیگری پیدا نکردم.
خوب رباعی و استیکر رو هم میگذاشتی ما رو هم سهیم میکردی