آخر هفتهها باید زنگ بزنم به خانوادهام. این «باید» را خودم گذاشتهام و دوستش دارم و حکم یکی از ارکان و اصول دینِ من است. این آخر هفته هم زنگ زدم اما جواب ندادند. جواب ندادن تلفن در حالت عادی اتفاق مهمی نیست. آدمها تلفن را جواب نمیدهند چون یا خواب هستند یا میروند دست به آب یا رفتهاند میدان ترهبار خیار بخرند یا دارند با آواز هایده آشپزی میکنند و صدای زنگ تلفن را نمیشنوند. اما خب، حال ما که عادی نیست و در «برههی همیشه حساس» شناوریم. حالا دوری و چند اقیانوس فاصله را هم اضافه کنیم به ماجرا. نتیجه همین میشود که جواب ندادن به یک تلفن ساده، از حالت یک اتفاق عادی تبدیل میشود به شرایط «خاک تو سرم، یعنی چی شده؟».
چهل و سه بار زنگ زدم تا بالاخره جواب دادند. همه جا تاریک بود و فقط تصویر مادر و پدرم را میدیدم که روی مبل نشسته بودند و نور ضعیف موبایل -مثل نور شمع- صورتشان را مثل دو قدیس روشن کرده بود. بهشان گفتم که نگران شدهام و همان مرثیه پاراگراف اول را برایشان قرائت کردم. پدرم زد زیر خنده که همه چیز اتفاقا عادی است و چرا ماجرا را پیچیده میکنی و اینها. گفتم پس چرا جواب تلفن را نمیدی؟ گفت برقها رفتهاند و اینترنت نداشتیم. گفتم: «اوه، فکر کردم حموم رفتی و صدا رو نشنیدی». گفت: «حمام؟ نه دیگه، برقا که برن، آب هم نداریم که حموم بریم. پمپ و اینحرفها». چه جالب. چهار ساعت میشد که بیبرق بودند. بیبرقی چیز جدیدی برای من نیست. زمان جنگ برقها زیاد میرفت. به هر حال با دشمن میجنگیدیم و این چیزها در زمان جنگ عادی است. اعتراضی هم نبود.
پدرم گفت نیم ساعت پیش برق آمده اما به جای سه فاز، دو فازش آمده و پشتبندش هم چند اصطلاح الکتریکی دیگر هم گفت که سر در نیاوردم. اما خلاصهاش این میشد که بعضی واحدها برق دارند و بعضیها ندارند. گفت این هم ماجرایی عادی است. گفت: «پیش میآد، نگران نباش. رفتم پنجاه متر سیم گرفتم و از خونه همسایه برق قرض کردم که یخچال رو روشن نگه داریم. مرغها حیفان». مادرم گفت که حالا هم نشستیم روبروی در. گفتم چرا؟ گفت: «آخه این سیم برق قرضی رو از در آوردیم داخل و نمیتونیم در رو ببندیم… مراقبیم دزد نیاد.» پدرم گفت که نگران نباش، همه چیز عادی است.
خلاصه اینکه نه حمام رفته بودند و نه آشپزی میکردند و نه خوابیده بودند. دو نفری توی تاریکی نشسته بودند و از کیان خانه پاسداری میکردند. بعد برای تلطیف فضا از پدرم پرسیدم که چرا کمتر شعر مینویسی و کمتر توی کانال تلگرامت شعر میگذاری؟ پدر هم جواب داد که مگر آدم میتواند در شرایط عادی شاعری کند؟ شاعری برای شرایط غیرعادی است که برق و آب و اینترنت و اینها باشد. خواستم حافظ و سعدی را مثال بزنم که در زمان آنها هم برق و اینترنت و آب لولهکشی نبوده است. که خب، گرزی که پدرم برای حملهی احتمالی دزد نابکار به دستش گرفته بود، از پرسیدن منصرفم کرد.
آوَخ.