این دو پاراگراف را بنویسم، دو لیوان چای پررنگ بخورم، دندانهایم را مسواک بزنم، نیمساعت توی دلم به تمام رهبران جهان شرق و غرب فحش بدهم و بعد بخوابم تا شاید خوابِ باغ زیتون ببینم. این روزها پیامبر من ژوزف ژوبر است که گفت: «هدفِ بحث نباید پیروزی، بلکه باید برنده شدن باشد». به خودم قول دادهام که اگر پولدار شدم، دو شمش طلا میخرم و آقای مظفریان را استخدام میکنم تا این جمله را با طلا برایم بنویسد تا بزنم به دیوار اتاقم، رو به قبله.
ایرانیهای شهر ما هر هفته یک جا جمع میشوند تا فوتبال بازی کنند. دو دسته میشوند و یارکشی میکنند و میافتند دنبال توپ. سرِ خنده و تفریح و نسیان. این وسط یک شهروزِ قویهیکل داریم که هر هفته میآید تا گل بزند و پیروز از میدان برود بیرون. شرتش را میپوشد، بند کفشهایش را میبندد و مثل تانکی که یک میمون رانندگیاش را به عهده گرفته باشد میافتد توی زمین. بیملاحظه و بیپروا. به هیچ کس رحم نمیکند. ساق پا خرد میکند. کفگرگی میزند. با تیم مقابل لفظی آمیزش میکند. انصافا هم خوب بازی میکند و همیشه هم گل میزند. برای من شهروز، پیروز میدان است ولی برنده نیست. انگار که پیروزی چندان به اخلاقیات کاری ندارد و تنها فرقش با برنده شدن همین است.
این دو لیوان چای کار دستم داده است و خواب را از سرم پرانده است. شاید هم تقصیر جنگی باشد که راه انداختهاند. البته جنگ که چیز جدیدی نیست. همیشه بوده و خواهد بود. سگ هار، همیشه هار است تا بمیرد. خوب که فکر میکنم میبینم که هیچ کدام از جنگها برنده و بازنده نداشتهاند. جنگها پیروز و بازنده دارند. پیروز کسی است که جنگ را شروع میکند و ماکیاولیطور به خواستهاش میرسد. بازنده هم که همیشه آدمهایی هستند که هیچ وقت جنگ را تقدیس نکردند. یا دفاع کردند یا رانده شدند. جهان جای جنگ میان پیروزمندان و بازندگان است. ماکیاولی همیشه پیروز است.
خلاصه که اینطور. رفتم سراغ لیوان سوم چای. گور بابای خواب. جنگِ بین خواب و بیداریِ امشب من با پیروزی بیداری به ضرب و زور کافئین انجامید. حالا بماند که همین پیروزیِ بیداری، فردا صبحِ من را به گند میکشد. خوب که فکر میکنم شاید عمدهی مردم جهان میافتند توی دستهی برندگان و بازندگان. یک گروه قلیل هم میافتند توی گروه پیروزمندانِ بیاخلاق. این گروه قلیل بر جهان حکم میرانند. مثل شهروز سوار تانک میشوند و تکتک سرزمینها و کرسیها و میزها و تریبونها را اشغال میکنند. بیملاحظه و بیپروا. هدف، وسیله را برایشان توجیه میکند. حالا میخواهد زور باشد یا التماس یا دروغ یا خیانت. فقط باید به پیروزی برسند.
رسیدم به لیوان چهارم چای. پیروزمندان، تنها هستند. کلا پیروزی آدم را تنها میکند. یک تارک طلایی به آدم هدیه میدهد که پای هیچ برنده و بازندهای به آنجا نمیرسد. مگر پیروزمند دیگری آنجا را اشغال کند و پیروزمرد قبلی را محو کند. بین پیروزی و برندهشدن مرز فراخی وجود دارد و امکان ندارد آدم اشتباها از یکی به دیگری دخول کند. آدمها انتخاب میکنند که برای پیروزی تلاش کنند یا برای برنده شدن. پیاده به دنبال توپ بدوند یا میمونشان را سوار تانک کنند و پیِ توپ روانه کنند. این انتخاب آدم است که کجای تاریخ بایستد. جای درست تاریخ یا جای اشتباه تاریخ.
کتری را خاموش کردم. یک چیز بگویم و بعد خودم را بزنم به خواب. جنگ کریه است. شروع کننده و طرفدار جنگ کریه است. جنگ که شروع شد، دیگر تمام نمیشود. آدمهای باقیمانده از جنگ، جنگ را توی سرشان ادامه میدهند. پیروزمندان جدیدی سر از خاک برمیآورند. میراثداران خون بازندگان و برندگان.
اما این حرفها چه فایده دارد؟ پیروزمندان سواد خواندن ندارند. جنگ، قوت غالب پیروزمردان است. پس بخوابم به امید اینکه باغ زیتون به خوابم بیاید. شببخیر.